زَرنوشت

روزنوشت های زهرا مهاجری

زَرنوشت

روزنوشت های زهرا مهاجری

۱ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

روزنوشت 10

اگر بخواهم برای چیزی که الان می خواهم بنویسم تیتر بزنم، قطعا عبارت "دهه هفتادی های شگفت انگیز، دهه هشتادی های ترسناک" را انتخاب خواهم کرد.

نمی دانم بازی کلش آو کلنز را می شناسید یا نه؛ از آن نوع بازی های آنلاینیست که امکان چت کردن را هم به اعضا داده. در این یک سال و خرده ای که به جنگ قبایل پیوستم تا به الان، چیزهای عجیب و غریب زیادی دیدم اما هیچکدامشان شگفت انگیزتر از آشنایی با نسل پیش رو نبود. در این بازی، تک و توک از نسل خودم پیدا می شود. دهه شصتی های بخت برگشته ای که همچنان برای بقا و سیر کردن خودشان و زن و بچه شان می جنگند و در خلوتشان وقتی خیلی روزگار سخت گرفت، به این فکر می کنند که نسل سوخته اند...

دهه هفتادی ها اما در بازی کم نیستند. رفتار و حرف زدنشان شباهت خیلی زیادی به دهه شصتی ها دارد و هنوز می شود در کلماتشان احترام و حتی خجالت را پیدا کرد. خیلی زود صمیمی نمی شوند اما راحت حرف می زنند. کوچکترین هایشان در سال های پایانی نوجوانی است و طبق اقتضای سنشان به دنبال شیطنت هستند و پیدا کردن یار! زود دل می بندند و با اولین بی محلی شکست می خورند و بعد از گذشت یک دوره کوتاه، دوباره به حالت اول برمی گردند و دوباره عاشق می شوند و ...

یادم می آید پارسال، یک میزگرد درباره همین دهه هفتادی های شگفت انگیز برگزار کردیم. دو تا جامعه شناس و یک وکیل حاضر در میزگرد، با نظر ما درباره این که دهه هفتادی ها عجیبند هم عقیده بودند. همان جا هم مطرح شد که این نسل، انگار زندگی را خیلی جدی نگرفته. انگار سختی نکشیده و مزه تلخ شکست برایش بی معنی است! وکیلی که در میزگرد حضور داشت می گفت دهه هفتادی ها زود عاشق می شوند و بلافاصله عشقشان به ازدواج می انجامد و به همان سرعت هم به این نتیجه می رسند که طرف به دردشان نمی خورد و طلاق! چیزی که در بین دهه شصتی ها و قبل از آن به دلیل قبح هایی که داشت کمتر دیده می شد و کم بودند آدم هایی که با یک غوره سردیشان کند و با یک مویز گرمیشان. جامعه شناس ها هم از دلایلش گفتند که پیشرفت تکنولوژی، یکی از آن دلایل بود...

این نسل شگفت انگیز، با توجه به ازدواج های زودهنگامشان دارند کم کم دارند پدر و مادر می شوند و نمی توانم تصور کنم بچه هایی که تربیت می کنند قرار است چه طوری بشوند.

برگردیم به بازی! در بازی مذکور دهه هشتادی ها زیادند، خیلی زیاد. شاید هم به نظر من زیاد آمده آن قدر که پررنگ و خاصند! دوازده، سیزده، چهارده و پانزده ساله هایی که وقتی وارد بازی می شوند، منِ سی و دو ساله می ترسم با آن ها حرف بزنم! وقتی حرف می زنند، هیچ ملایمتی در کلماتشان نیست. پررو و بی پروا هستند. خواسته هایشان را بدون خجالت و با اعتماد به نفس زیاد مطرح می کنند و اگر چیزی خلاف میلشان بود، به سرعت واکنش نشان می دهند. کم صبرند و عصبانی. عصبانیتی که متناسب با اتفاقی که برایشان افتاده نیست. فحش هایی که می دهند شرم آور است و بعید می دانم حتی وقتی ده سال از سن فعلی آن ها بزرگتر بودم، بلد بوده باشمشان! همه چیز و همه کس را مسخره می کنند و طوری رفتار می کنند که انگار هیچ چیز در دنیا برایشان مهم نیست جز همین مسخره بازی. اطلاعات علمی و سوادشان به شدت پایین است و با این که سن و سالشان بالا رفته حتی هنوز نه معنی بعضی کلمه ها را می دانند و نه می توانند کلمات را با املای درست بنویسند. از نحوه وقت گذاشتنشان برای بازی هم می توان به این نتیجه رسید که هیچ تفریح، دلمشغولی و کاری جز دست گرفتن گوشی و وقت گذراندن در بازی ها و اپلیکیشن ها (آن هم احتمالا بدون نظارت بزرگتر) ندارند.

این ها همه آن چیزی بود که از دو نسل قبل دستگیرم شده. امیدوارم خیلی هایش درست نباشد که کار آینده سخت خواهد شد...

 

پ.ن: چند وقت پیش همسرم رفته بود مسجد. می گفت وقتی می خواستم کفش هایم را دربیاورم، کمی از نوک کفش روی فرش جلوی مسجد آمد. پسر بچه ای سه چهارساله کنار ایستاده بود و دید که کفش کمی آمده روی فرش. آمد جلویم ایستاد و دستش را به کمرش زد و آمرانه و با صدای بلند گفت: کفشت دیگه روی فرش نیادها؛ بار آخری باشه که بهت می گم. همسرم می گفت قدش فقط کمی از زانویم بلندتر بود! خدا عاقبتمان را با دهه نودی ها ختم به خیر کند!

  • زهرا مهاجری