زَرنوشت

روزنوشت های زهرا مهاجری

زَرنوشت

روزنوشت های زهرا مهاجری

۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

حرف اول

یک زمانی عشقم نوشتن بود. مرز نداشت لذت بردن از نوشتن. اصلا هر چه بی سر و ته تر لذتبخش تر! نوشته های دلی، نوشته های تحقیقی، داستان، شعر و خلاصه هر چیز که روی کاغذ می آمد، بوی خوب می داد.

بعدترها که نوشتن جدی شد، لذتش هم بیشتر شد. مطلب می نوشتم و منتشر می شد. کلی آدم می خواندند و من ذوق می کردم.

لذت به همین جا ختم نشد! نوشتن شد شغل. انتشار در سطح وسیع تر و نقل شدنش این طرف و آن طرف عالی بود، عالی. سوژه پیدا می کردم و سرم درد می کرد برای پیگیری های ماجراجویانه. گزارش ها یکی یکی ثبت می شدند و به هر کجا سرک کشیدن، روح سرکشم را ارضا می کرد.

این روزها اوضاع فرق کرده. مدت هاست که نوشتن فقط کار است. از هر چیزی می شود نوشت بدون این که علاقه ای به موضوع در کار باشد. امروز به دوستی می گفتم کار ما شده است مثل مرده شورها! هر مرده ای که بیاورند یک مرده شور موظف است بشوید و برایش فرقی نمی کند جنازه کیست و چه طوریست...

 بالادستی ات می گوید امروز درباره محیط زیست بنویس، می نویسی؛ می گوید درباره زیکا هشدار بده، می دهی؛ کودک خیابانی، کاهش بودجه شهرداری، طرح تحول سلامت و خلاصه هر چه که به تورت بخورد، باید نوشته شود.

با این حال، هنوز هم فکر می کنم اگر دوباره به دنیا بیایم، نوشتن می شود شغلم و علاقه ام. و باز هم فکر می کنم اگر روزی بیاید که خبرنگار نباشم و ننویسم، هیچ شغل دیگری نخواهم داشت.

فقط حیف که نوشتن های اجباری، دلی نوشتن را از یادم برده...

  • زهرا مهاجری