زَرنوشت

روزنوشت های زهرا مهاجری

زَرنوشت

روزنوشت های زهرا مهاجری

۱۰ مطلب با موضوع «گفتگو» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

روزنوشت 23

❗️رییس جمهور روحانی، از وزیر جدید دادگستری خواست تا سر و سامان دادن به وضعیت حقوق بشر و حقوق شهروندی را در اولویت هایش قرار دهد؛ چیزی که در قانون، از وظایف این وزارتخانه تلقی نمی شود.


❗️این در حالیست که هنوز گزارش ها علیه ایران در زمینه حقوق بشر منتشر می شود و اوضاعمان در دنیا از این لحاظ خوب نیست.


❗️اما آیا این وظیفه جدید به وزارت دادگستری می تواند به وضعیت فعلی حقوق بشر و حقوق شهروندی کمک کند؟

نظرات کارشناسان را بخوانید... 

http://www.khabaronline.ir/detail/701559/society/judiciary


  • زهرا مهاجری
  • ۰
  • ۰

روزنوشت20

وقتی از حقوق کارگر حرف می زنیم ذهنتان فقط نرود سمت کارگران معدن یا کارخانه ها! هر کسی که طبق قانون زیردست یک کارفرما کار می کند و استخدام دولت و سازمان های نظامی نیست، طبق قانون کار، کارگر محسوب می شود و از قوانین کارگر و کارفرمایی تبعیت می کند.

با این که قانون کار در کشور قانونی کامل و جامع است و ادعا می شود که اداره های کار از حقوق کارگران خوب دفاع می کنند، اما به چشم دیده ام چطور کارفرماها از راه هایی قانونی و فراقانونی  حکم را در دادگاه ها به نفع خودشان می چرخانند و از کم اطلاعی کارگر به حق و حقوقش سوءاستفاده می کنند. و باز هم به چشم دیده ام که چطور اطاله دادرسی و سردواندن ها فرد را از گرفتن حقش منصرف می کند...

گاهی واقعا خدا رو شکر می کنم که روز جزایی هم وجود دارد!


این گزارش را بخوانید.

  • زهرا مهاجری
  • ۰
  • ۰

روزنوشت 19

طرح توزیع مواد مخدر دولتی هم از آن سنگ های بزرگ بود که نشانه و علامت نزدن اند! ولی انصافا موافقان طرح هم حرف های خوبی داشتند برای گفتن. از برآورد نظرات هر دو طرف این طور می شود نتیجه گیری کرد که توزیع مواد مخدر دولتی، یکی از کارهاییست که با اولویت کمتر نسبت به کارهای دیگر، باید در زمینه مواد مخدر انجام شود. البته با ساختار مناسب و برنامه ریزی برای جوانب و حواشی آن.

این گزارش به نظرات موافقان و مخالفان پرداخته. بخوانید.

  • زهرا مهاجری
  • ۰
  • ۰

روزنوشت 18

کمتر کسی را دیده ام که مانند مه لقا ملاح، بانوی محیط زیست ایران، تا این حد و تا این سن و سال دغدغه محیط زیست داشته باشد و دلش برای این مسائل بتپد.


سه سال پیش برای اولین بار با او گفتگو کردم و حرص خوردنش برای وضعیت فعلی محیط زیست را از نزدیک دیدم و دیدم که چطور در نود و هفت سالگی هر چه توان دارد به کار گرفته تا اندکی اوضاع محیط زیست را بهبود بخشد. خانم ملاح، مهربان بود و صمیمی؛ گرم و جذاب. طوری که چهارساعت تمام توی آن خانه رویایی اش نشستم و حرف هایمان تمام نمی شد!


همان سه سال پیش، اطرافیانش خیلی دلشان می خواست جشن تولد صدسالگی او را بگیرند. خودش می گفت به آن روز نمی رسد. رسید. دیروز برایش تولد گرفتند؛ تولد صدسالگی. صدسالی که اقلا هشتاد سالش صرف محافظت از محیط زیست شده. حیف که امثال او را دیگر نداریم.


پ.ن: گفتگویم با این بانوی کهنسال، حاشیه های پررنگ تر از متنی داشت که اگر عمری باقی بود، آن ها را خواهم نوشت. چیزهایی که برای انتشار در رسانه، یا  خط قرمز بود یا کم اهمیت و بیشتر شبیه به حرفهای در گوشیِ او بود به من. اما گفتگوی منتشر شده در روزنامه را در این لینک می توانید بخوانید...


کانال تلگرام

  • زهرا مهاجری
  • ۰
  • ۰

روزنوشت17

این که تعداد معتادهای کشور نسبت به پارسال افزایش داشته، ناراحت کننده است اما آماری که در روز جهانی مبارزه با مواد مخدر منتشر شد، یک نکته خوب داشت آن هم پایین امدن مصرف شیشه در کشور بود.

در این چند سال با کارشناسان بسیاری درباره عوارض مصرف شیشه و بلایی که سر مصرف کننده می آید صحبت کرده ام که صحبت هایشان تاییدی بود بر آمار جنایاتی که شیشه ای ها در اثر سوءمصرف مرتکب می شوند.

در دنیا، علاوه بر همه اقداماتی که در جهت مبارزه با اعتیاد صورت می گیرد، مدیرت مصرف در دستورکار است. به این معنی که سعی می شود مواد مخدر کم خطرتر با قیمت پایین تر و ساده تر در اختیار مصرف کننده قرار بگیرد تا فرد مبتلا به اعتیاد به خاطر هزینه پایین به سراغ مواد پرخطر و یا مصرف تزریقی به جای تدخینی نرود.

اگر با همین روش بشود از مصرف مواد مخدر علی الخصوص صنعتی ها و آمفتامین ها جلوگیری کرد، بلای خانمانسوز اعتیاد کم عارضه تر خواهد بود.


گزارشم در رابطه با مدیرت مصرف را اینجا بخوانید.


کانال تلگرام

  • زهرا مهاجری
  • ۰
  • ۰

روزنوشت 16

حمید آخوندی را با این که سالها با پدر دوست بود یکی دوبار بیشتر از نزدیک ندیدم. آخرین بار دو سه سال پیش بود که به خواست پدر، با او درباره ناگفته های برنامه "صندلی داغ" به گفتگو نشستم. 

این تهیه کننده سینما خاطرات زیاد و جالبی داشت. هم از عالم سینما، هم تلویزیون، هم دوران دفاع مقدس...

یکی از خاطره هایی که آن روز از جنگ تعریف کرد خوب در ذهنم مانده:

"در عملیات خیبر وقتی وارد جزایر مجنون شدیم، تقریبا روز دوم یا سوم بود که اوضاعمان بد شد. من مجروح شدم . وضعیت خوب نبود و می دانستیم که کسی سراغ ما نمی آید. آرام آرام بلند شد و بادگیری که تنم بود را دور کمرم به شکل دامن بستم. در یکی از کانال ها شروع کردم به حرکت. به جایی که رسیدم که قایق ها منتظر بودند مجروح ها را منتقل کنند. دیدم که تعداد زیادی از مجروح ها را که حال بسیار بدی داشتند چیده بودند تا امدادگران با قایق یا هلیکوپتر سر برسند. همان جا می شنیدم که مجروح ها، با بچه های سالم صحبت می کردند و از اوضاع بدمان در خط مقدم می گفتند. روحیه بچه ها داشت خراب می شد. قرار بود به خط بروند و حال روحیشان با دیدن زخمی ها و شنیدن حرف هایشان به هم ریخته بود. 

باید کاری می کردم تا حال و هوای بچه ها عوض بشود. آن زمان آقای اکبر عبدی یک برنامه ای داشت با اسم بازم مدرسه م دیر شد. تنها چیزی که آن لحظه به ذهنم رسید این بود که چون شباهت ظاهری هم به او داشتم، ادای او را دربیاورم. وقتی توجه بچه ها را به خودم جلب کردم، برای روحیه دادن بهشان با همان بادگیری که به شکل دامن برای خودم درست کرده بودم شروع کردم به حرکات موزون انجام دادن. کلا حال و هوا عوض شد و از ناامیدی چند دقیقه قبل خبری نبود. 

بعدها به خاطر آن رقصیدن برای ما پرونده تشکیل دادند و به دادسرای نظامی آمدیم. می گفتند چرا در جنگ حرکات شنیع انجام دادید. برایشان توضیح دادم که آن گردان را من با همان حرکات نجات دادم. قانع شدند."

امروز، حمید آخوندی از بی دوستان و خانواده اش رفت. ان شاالله کارهای خیری که کرده، دستگیرش شود و با اولیاء خدا همنشین باشد...


پ.ن: قسمتی از مصاحبه ام با او، همان سال اینجا منتشر شد. بخوانید؛ خالی از لطف نیست. در زمان خودش رکورد کلیک همه مطلب هایی که تا آن موقع نوشته بودم را شکست!

  • زهرا مهاجری
  • ۰
  • ۰

روزنوشت 11

هر وقت عبارت "قاچاقچی مواد مخدر" را می شنیدم، یک مرد هیکلی و بلند قد با سبیل های پرپشت و چشم خون افتاده که سر و صورتش را پوشانده تا شناسایی نشود  در ذهنم نقش می بست که در دستش یک اسلحه سنگین گرفته و کامیون حاوی مواد را جابه جا می کند! با آن تصویر ذهنی، حکم اعدامی که برای قاچاق صادر می شد، از شیر مادر حلال ترش بود!

اما واقعیت چیز دیگریست. آمار دقیقی از اعدام ها در دست نیست اما هر سال هزاران نفر به جرم قاچاق اعدام می شوند و در سال های اخیر بیش از هشتاد نود درصد کل اعدام های کشور، مربوط به این جرم بوده است. فکر هم نکنید آن هایی که اعدام شده اند کامیون کامیون جنس وارد و خارج کرده اند؛ نه! با چند گرم از هر ماده مخدری می شود اعدامی شد. در قانون نوع و میزان ماده مخدر کشف شده که حکمش اعدام است آمده.

تصویر ذهنی من از قاچاقچیانی که حکم اعدامشان صادر شده و منتظر اجرا بودند زمانی تغییر کرد که به بهانه یک میزگرد، پای صحبت های خواهر یکی از همین قاچاقچی ها نشستم. این قاچاقچی پسر بیست و چند ساله و تحصیلکرده ولی بیکاری بود که دلش می خواست بتواند خرج زندگی  پدر ومادر و خواهرهایش را درآورد. در همان بار اولی که شیشه جابه جا می کرد، چند گرم از او ضبط شد و در زمان آن میزگرد، منتظر اجرای حکمش بود. خواهرش خیلی چیزها گفت. گفت که چه بلایی سر خانواده های این افراد می آید. گفت که با ده ها خانواده که همین مشکل را داشته اند صحبت کرده و در جریان زندگیشان بوده. گفت که می تواند ثابت کند این مجازات به هیچ وجه بازدارنده نبوده و نخواهد بود. سر شاخه ها هم که احتمالا در ویلاهای خارج از کشورشان نشسته اند و به ریش صادرکننده حکم و اجراکننده اش می خندند و به سختی دست کسی بهشان می رسد.

هفته پیش که شنیدم قرار است این بحث در مجلس مطرح شود، خیلی خوشحال شدم. امیدوارم مجلسی ها بدانند چقدر مهم است که هر چه سریعتر به این وضع رسیدگی شود. امیدوارم اجرای احکام تا زمانی که تکلیف نهایی مشخص نشده متوقف شود؛ که البته بعید است. لعنت به فقر که از هر معضلی حرف می زنیم، تهش می رسیم به او!

آن قدر در خانه از مسائلی که برایم مهم است حرف می زنم، همه حساس شده اند. خبر تصویب فوریت را خودم ندیدم، مائده از تلویزیون شنید و خبر داد. خوشحال شده بود!


پ.ن: میزگرد را اینجا بخوانید.

  • زهرا مهاجری
  • ۰
  • ۰

روزنوشت 10

اگر بخواهم برای چیزی که الان می خواهم بنویسم تیتر بزنم، قطعا عبارت "دهه هفتادی های شگفت انگیز، دهه هشتادی های ترسناک" را انتخاب خواهم کرد.

نمی دانم بازی کلش آو کلنز را می شناسید یا نه؛ از آن نوع بازی های آنلاینیست که امکان چت کردن را هم به اعضا داده. در این یک سال و خرده ای که به جنگ قبایل پیوستم تا به الان، چیزهای عجیب و غریب زیادی دیدم اما هیچکدامشان شگفت انگیزتر از آشنایی با نسل پیش رو نبود. در این بازی، تک و توک از نسل خودم پیدا می شود. دهه شصتی های بخت برگشته ای که همچنان برای بقا و سیر کردن خودشان و زن و بچه شان می جنگند و در خلوتشان وقتی خیلی روزگار سخت گرفت، به این فکر می کنند که نسل سوخته اند...

دهه هفتادی ها اما در بازی کم نیستند. رفتار و حرف زدنشان شباهت خیلی زیادی به دهه شصتی ها دارد و هنوز می شود در کلماتشان احترام و حتی خجالت را پیدا کرد. خیلی زود صمیمی نمی شوند اما راحت حرف می زنند. کوچکترین هایشان در سال های پایانی نوجوانی است و طبق اقتضای سنشان به دنبال شیطنت هستند و پیدا کردن یار! زود دل می بندند و با اولین بی محلی شکست می خورند و بعد از گذشت یک دوره کوتاه، دوباره به حالت اول برمی گردند و دوباره عاشق می شوند و ...

یادم می آید پارسال، یک میزگرد درباره همین دهه هفتادی های شگفت انگیز برگزار کردیم. دو تا جامعه شناس و یک وکیل حاضر در میزگرد، با نظر ما درباره این که دهه هفتادی ها عجیبند هم عقیده بودند. همان جا هم مطرح شد که این نسل، انگار زندگی را خیلی جدی نگرفته. انگار سختی نکشیده و مزه تلخ شکست برایش بی معنی است! وکیلی که در میزگرد حضور داشت می گفت دهه هفتادی ها زود عاشق می شوند و بلافاصله عشقشان به ازدواج می انجامد و به همان سرعت هم به این نتیجه می رسند که طرف به دردشان نمی خورد و طلاق! چیزی که در بین دهه شصتی ها و قبل از آن به دلیل قبح هایی که داشت کمتر دیده می شد و کم بودند آدم هایی که با یک غوره سردیشان کند و با یک مویز گرمیشان. جامعه شناس ها هم از دلایلش گفتند که پیشرفت تکنولوژی، یکی از آن دلایل بود...

این نسل شگفت انگیز، با توجه به ازدواج های زودهنگامشان دارند کم کم دارند پدر و مادر می شوند و نمی توانم تصور کنم بچه هایی که تربیت می کنند قرار است چه طوری بشوند.

برگردیم به بازی! در بازی مذکور دهه هشتادی ها زیادند، خیلی زیاد. شاید هم به نظر من زیاد آمده آن قدر که پررنگ و خاصند! دوازده، سیزده، چهارده و پانزده ساله هایی که وقتی وارد بازی می شوند، منِ سی و دو ساله می ترسم با آن ها حرف بزنم! وقتی حرف می زنند، هیچ ملایمتی در کلماتشان نیست. پررو و بی پروا هستند. خواسته هایشان را بدون خجالت و با اعتماد به نفس زیاد مطرح می کنند و اگر چیزی خلاف میلشان بود، به سرعت واکنش نشان می دهند. کم صبرند و عصبانی. عصبانیتی که متناسب با اتفاقی که برایشان افتاده نیست. فحش هایی که می دهند شرم آور است و بعید می دانم حتی وقتی ده سال از سن فعلی آن ها بزرگتر بودم، بلد بوده باشمشان! همه چیز و همه کس را مسخره می کنند و طوری رفتار می کنند که انگار هیچ چیز در دنیا برایشان مهم نیست جز همین مسخره بازی. اطلاعات علمی و سوادشان به شدت پایین است و با این که سن و سالشان بالا رفته حتی هنوز نه معنی بعضی کلمه ها را می دانند و نه می توانند کلمات را با املای درست بنویسند. از نحوه وقت گذاشتنشان برای بازی هم می توان به این نتیجه رسید که هیچ تفریح، دلمشغولی و کاری جز دست گرفتن گوشی و وقت گذراندن در بازی ها و اپلیکیشن ها (آن هم احتمالا بدون نظارت بزرگتر) ندارند.

این ها همه آن چیزی بود که از دو نسل قبل دستگیرم شده. امیدوارم خیلی هایش درست نباشد که کار آینده سخت خواهد شد...

 

پ.ن: چند وقت پیش همسرم رفته بود مسجد. می گفت وقتی می خواستم کفش هایم را دربیاورم، کمی از نوک کفش روی فرش جلوی مسجد آمد. پسر بچه ای سه چهارساله کنار ایستاده بود و دید که کفش کمی آمده روی فرش. آمد جلویم ایستاد و دستش را به کمرش زد و آمرانه و با صدای بلند گفت: کفشت دیگه روی فرش نیادها؛ بار آخری باشه که بهت می گم. همسرم می گفت قدش فقط کمی از زانویم بلندتر بود! خدا عاقبتمان را با دهه نودی ها ختم به خیر کند!

  • زهرا مهاجری
  • ۰
  • ۰

روزنوشت 8

مثل ایمانی که کفر شخص پیغمبر به بادش داده باشد...


پ.ن: امروز؛ روز جهانی بلایای طبیعی

میزگرد سه چهارساعته مان که پارسال چنین روزی با دکتر زارع عجیب و غریب، دکتر شعاعی بدبین و کمی بداخلاق، دکتر تقی زاده آرام و متین و دکتر ترابی مودب برگزار شد را اینجا بخوانید. اگر همه اش را توانستید بخوانید جایزه دارید :)

  • زهرا مهاجری
  • ۰
  • ۰

روزنوشت 5

تقریبا هیچ سالی برنامه ماه عسل را نمی بینم. امسال هم همینطور. امشب خیلی اتفاقی نشستم پای برنامه. کلیدواژه ای هم که سنسورهایم را برای دیدن برنامه حساس کرد، "اعدام قاچاقچی مواد مخدر" بود.

شاید برای کسانی که در جریان قانون اعدام به خاطر قاچاق مواد مخدر نیستند، خیلی از ریزه کاری هایی که در حرف های روح الله و رییس زندانش وجود داشت به چشم نیاید؛ اما برای کسی مثل من که روی این موضوع کار کرده و بدون پیش فرض قبلی و صرفا طی تحقیقات به این نتیجه رسیده که قانون فعلی اعدام حتما و حتما باید تغییر کند، حاوی نکات زیادی بود.

نشستن پای حرف خود متهمان و خانواده هایشان، و همچنین نگاهی به آمارها نشان می دهد که درصدبالایی از کسانی که در این رابطه دستگیر می شوند، واسطه ها و حامل های جزء هستند و مجازات اعدام به هیچ وجه نتوانسته از تعدادشان کم کند و بازدارندگی لازم را داشته باشد.

در این که این جرم، یعنی حمل مواد مخدر به هیچ عنوان جرم کوچکی نیست و هر کدام از این افراد می توانند جان خیلی از آدم ها و سرنوشت خیلی از خانواده ها را به خطر اندازند، شکی نیست اما بررسی ها نشان می دهد که اعدام حاملین، بیشتر شباهت به گرفتن ناخن های هیولای چند دست و پا و چند سر مواد مخدر را دارد نه گرفتن جان این موجود خطرناک.

این مصاحبه طولانی را در همین رابطه بخوانید؛ خصوصا آن قسمتی که خواهر یکی از محکومان به اعدام درباره خودش و خانواده اش و برادر محکومش حرف می زند...



پ.ن: لااله الاانت، سبحانک انی کنت من الظالمین...

  • زهرا مهاجری