زَرنوشت

روزنوشت های زهرا مهاجری

زَرنوشت

روزنوشت های زهرا مهاجری

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اعتیاد» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

روزنوشت 19

طرح توزیع مواد مخدر دولتی هم از آن سنگ های بزرگ بود که نشانه و علامت نزدن اند! ولی انصافا موافقان طرح هم حرف های خوبی داشتند برای گفتن. از برآورد نظرات هر دو طرف این طور می شود نتیجه گیری کرد که توزیع مواد مخدر دولتی، یکی از کارهاییست که با اولویت کمتر نسبت به کارهای دیگر، باید در زمینه مواد مخدر انجام شود. البته با ساختار مناسب و برنامه ریزی برای جوانب و حواشی آن.

این گزارش به نظرات موافقان و مخالفان پرداخته. بخوانید.

  • زهرا مهاجری
  • ۰
  • ۰

روزنوشت17

این که تعداد معتادهای کشور نسبت به پارسال افزایش داشته، ناراحت کننده است اما آماری که در روز جهانی مبارزه با مواد مخدر منتشر شد، یک نکته خوب داشت آن هم پایین امدن مصرف شیشه در کشور بود.

در این چند سال با کارشناسان بسیاری درباره عوارض مصرف شیشه و بلایی که سر مصرف کننده می آید صحبت کرده ام که صحبت هایشان تاییدی بود بر آمار جنایاتی که شیشه ای ها در اثر سوءمصرف مرتکب می شوند.

در دنیا، علاوه بر همه اقداماتی که در جهت مبارزه با اعتیاد صورت می گیرد، مدیرت مصرف در دستورکار است. به این معنی که سعی می شود مواد مخدر کم خطرتر با قیمت پایین تر و ساده تر در اختیار مصرف کننده قرار بگیرد تا فرد مبتلا به اعتیاد به خاطر هزینه پایین به سراغ مواد پرخطر و یا مصرف تزریقی به جای تدخینی نرود.

اگر با همین روش بشود از مصرف مواد مخدر علی الخصوص صنعتی ها و آمفتامین ها جلوگیری کرد، بلای خانمانسوز اعتیاد کم عارضه تر خواهد بود.


گزارشم در رابطه با مدیرت مصرف را اینجا بخوانید.


کانال تلگرام

  • زهرا مهاجری
  • ۰
  • ۰

روزنوشت14

چند وقت پیش یکی از معتادهای ترک کرده، داستان تصمیم جدی اش برای ترک را تعریف می کرد. می گفت اوضاعم خیلی بد بود. همه چیزم را از دست داده بودم. خانه، زندگی، خانواده، کار... کارم به کارتن خوابی و جوب های خیابان ها کشیده بود. هر روز که از خواب بیدار می شدم نمی دانستم آن روز به خماری می گذرد یا نئشگی. چیزی برای زدن و خوردن و در نهایت زنده ماندن گیرم می آید یا نه. یک شب از همین شب های پیشروی به سوی نابودی، آن قدر هوا سرد شد که حس می کردم هر لحظه خون در رگ هایم منجمد می شود و قلبم می ایستد. هیچ راهی برای گرم کردن نبود. کمی آن طرف تر از جایی که نشسته بودم، یک سگ خوابیده بود. رفتم طرفش و کنارش دراز کشیدم و در آغوش کشیدمش و با گرمای تنش گرم شدم و هر چقدر تقلا کرد که برود نگذاشتم. صبح که بیدار شدم هوا گرم شده بود و سگ هم رفته بود...

می گفت صبح وقتی به حال دیشبم فکر کردم و خودم را در کنار آن سگ تصور کردم، نتوانستم آن وضع را تحمل کنم. عزمم را جزم کردم و ...

پ.ن: گاهی در زندگی باید یک همچین تلنگرهایی به آدم بخورد؛ حتی اگر آن تلنگر، "تلنگر سگی" باشد!

  • زهرا مهاجری