زندگی عزیز، یک مجموعه است با یازده داستان. اتفاق های داستان ها معمولا در شهرهای کوچک می افتد و شخصیت ها، آدم های خاصی نیستند. مونرو در داستان هایش سعی نکرده قهرمان بسازد. آدم ها از اول تا آخر داستان معمولی می مانند و زندگی معمولی دارند و به نظر می رسد گاهی نویسنده فراموش کرده به غیر از روایت زندگی معمولیشان، برایشان ماجرای خارج از چارچوبی که آن ها را متمایز کند بسازد.
اما در اکثر داستان ها یک چیز پررنگ است؛ آن هم این که آدم های داستان، بعد از گذراندن مدتی از زندگیشان، به کسی برمی خورند که احتمالا در آینده زندگیشان را تغییر می دهد. این نقطه عطف، معمولا در پایان داستان های کتاب اتفاق می افتد و این امکان را به خواننده می دهد تا زندگی شخصیت ها را وقتی به هم برخوردند، خودشان در ذهنشان بسازند.
چهار قطعه پایانی کتاب داستان نیست و یک جورهایی زندگی نامه شخصی نویسنده است و به گفته نویسنده "این ها اولین و آخرین و نزدیکترین چیزهایی هستند که می توانم درباره زندگی خودم بگویم".
زندگی عزیز، طبق ادعای آلیس مونروی هشتاد ساله، آخرین کتاب اوست. او می گوید: نه اینکه نوشتن را دوست نداشته باشم، اما به نظرم موقعی میرسد که حس میکنی به جایی رسیدی که دیگر میخواهی به زندگیات به شکل دیگری نگاه کنی. و شاید وقتی به سن من برسید، دیگر دلتان نخواهد آنقدر تنها باشید که یک نویسنده تنهاست. انگار حس کنی به پایان درستی در زندگیات نرسیدی و بخواهی بیشتر اجتماعی شوی.
حالا نمی دانم نویسنده بودن تنهایی می آورد یا برای نویسنده شدن باید تنهایی را انتخاب کرد!